Tuesday, August 30, 2011

اعتماد به نفس

در دوران کودکی امیلی، گاه اشخاص به او می‌گفتند که احساساتش مناسب موقعیت‌ها نیستند. برای مثال، در دوازدهمین سالروز تولدش، امیلی غمگین بود و برای پنهان کردن احساساتش تلاش نمی‌کرد. مادرش در مقام توصیه به او می‌گفت: «روز جشن تولدت است و باید خوشحال باشی. باید لبخند بزنی و روز خوشی داشته باشی.» یک بار هم وقتی مادربزرگ امیلی از دنیا رفت، مادرش به این دلیل که او در باغ بازی می‌کرد، به تندی به او پرخاش کرد: «نخند. مگر نمی‌دانی کسی مرده است؟ باید سوگواری کنی.»
در این مواقع و در بسیاری از موقعیت‌های دیگر، امیلی را به خاطر خودش بودن شماتت می‌کردند و او را به دلیل احساسات خودجوش سرزنش می‌کردند. هر بار این اتفاق می‌افتاد، امیلی گیج و سردرگم می‌شد و به همین دلیل نمی‌توانست به احساساتش اعتماد کند. او این مشکل را با خود به دوران بلوغ برد. برای انجام هر کاری ابتدا از دیگران نظرخواهی می‌کرد و اگر کسی از او چیزی می‌پرسید، جوابی برای گفتن نداشت. می‌گفت: «نمی‌دانم.» و بعد از دوستانش در این‌باره نظرخواهی می‌کرد. امیلی باید راه اعتماد کردن به خودش را می‌آموخت. باید یاد می‌گرفت که به مکنونات قلبی خود اعتماد کند.
در سی و دو سالگی تصمیم گرفت که عروسک بسازد و از طریق پست به فروش برساند. تمام عمر کارش دوخت و دوز بود. صدها عروسک برای دوستانش درست کرده بود و اکنون می‌خواست که این سرگرمی را حرفه‌ی خود کند.
اما افراد خانواده و دوستان نگرانش بودند. باید مبلغ بالایی سرمایه‌گذاری می‌کرد و تجربه هم نداشت و تضمینی هم در کار نبود که عروسک‌ها به فروش بروند. وقتی شمار بیشتری از دوستانش در مقام دلسرد کردن او حرف زدند، امیلی به تدریج از ذوق افتاد. به جای آن تصمیم گرفت دوباره به کالج برود و رشته‌ی دیگری بخواند. در همین زمان بود که یکی از دوستان امیلی به او پیشنهاد کرد برای مشاوره به من مراجعه کند.
بعد از اینکه مفصل درباره‌ی برنامه‌اش با او صحبت کردم، از او پرسیدم: «بدون توجه به مشکلات عملی و بدون توجه به نتیجه‌ای که به دست می‌آید، آیا اگر قرار باشد کاری انجام بدهی، این کار را انتخاب می‌کنی؟»
امیلی بدون لحظه‌ای درنگ پاسخ داد: «بله، عروسک تولید می‌کنم و آن را می‌فروشم.»
به پشتی صندلی‌ام تکیه دادم و با حیرت به او نگاه کردم، گفتم: «این روشن‌ترین پاسخی است که تاکنون از کسی شنیده‌ام.» خود امیلی هم از آشکاری پاسخی که داده بود حیرت کرده بود.
وقتی از او پرسیدم در این صورت چرا این کار را نمی‌کند، جواب داد: «من همیشه کاری را که دوستان و بستگانم توصیه می‌کنند انجام می‌دهم.»
سکوت برقرار شد.
به او گفتم: «مگر غیر از این است که برای انجام چنین کاری باید به خودت اعتماد کنی؟»
امیلی مدتی به زمین خیره شد و بعد گفت: «حق با شماست. مطمئن نیستم که بدون حمایت کسی بتوانم کاری انجام دهم.»
دری گشوده بودم و این گونه به امیلی فرصت داده بودم تا انتخاب کند به تنهایی راه برود. او تصمیم گرفت به توصیه‌ی من عمل کند. کسب‌وکارش به مراتب بیش از آنچه فکر می‌کرد، وسعت یافت. وقتی تعهد او نسبت به خودش ثابت شد، دوستان و بستگانش هم بر حمایت از او افزودند.
همان‌طور که زندگی امیلی نشان می‌دهد، اعتماد به غریزه و به پیام‌ها قدم بزرگی در جهت رشد و اعتلای معنوی است که راهتان را برای رسیدن به جایگاهی که در پیش دارید مشخص می‌سازد.

برگرفته از كتاب:
كارتر- اسكات، شري؛ اگر زندگي بازي است اين قوانينش است؛ چاپ پنجم؛ برگردان مريم بيات و مهدي قراچه‌داغي؛ تهران: نشر البرز 1387

اینم دو تا عکس بدون شرح


جاسوسی که در قالب توریست مراقب ریگان است کسی نیست مگر....؟


در این عکس که مربوط است به سال 1988 ریگان در جریان بازدید خود از مسکو در حال دست دادن با یک پسر جوان در میدان سرخ مسکوست.این عکس توسط پیت سوزا برداشته شده که امروز هم عکاس ارشد کاخ سفید است. چند روز پیش آقای "سوزا" با انتشار دوباره این تصویر غافلگیری خبری ای را دامن زد. در عکس در پشت سر پسر، مردی را با ظاهر یک توریست مشاهده می کنید که دوربینی به گردن انداخته است. اما این فرد به ظاهر توریست که جاسوس کا گ ب است و بدون شک امروز مقام مشهورترین جاسوس تاریخ را به خود اختصاص داده است کسی نیست مگر ولادیمیر پوتین!
ارسال از مهیار
برگرفته از Seven group

احمق

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:

دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل،جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
اینطوری تعریف میکنه:
من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی.20 کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو
ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد.وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.
اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.
دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.
من هم بی معطلی پریدم توش.
اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.
وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر . دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!
پشمم ریخت.
داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم.
یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود.
نمیتونستم حتی جیغ بکشم.ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.
تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم.که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.
ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.
اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.
دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد.رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین.بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند.
یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،
یکیشون داد زد:
ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار شده بود
ارسال از زهرا

فقر و ثروت

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم

ببین چه راحت میشه یه پادگان رو خوشحال کرد

Wife says to husband

W:Come help with the garden.

Husband:What do u think I am?a gardener?

W:Come fix the toilet faucet.

H:What do u think I am?a plumber?

W:Come fix the door handle.

H:What do u think I am?a carpenter?

The husband went out....but when he came back,he saw that everything is fixed...the garden...toilet faucet...& the door handle. He asked his wife
who had done it?

The wife said: its the neighbour's son,but he gave me 2 options...
Either to make him a hamburger or have sex with him...

Husband:I'm sure,u gave him a hamburger!!

Wife:What do u think I am?? McDonalds ?
ارسال از لیلی

این نیز بگذرد

بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید: فردا به فلان حمام برو وکار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با زحمت زیاد و د ر هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می‌آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است. به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزم‌ها را از مسافت دوری می‌آوری و ..... حمامی گفت: این نیز بگذرد.

یکسال گذشت برای بار دوم همان خواب را دید و دو باره به همان حمام مراجعه کرد دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری‌ها پول می‌گیرد. مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت‌تری داری، حمامی گفت: این نیز بگذرد.

دو سال بعد هم خواب دید این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید وقتی جویا شد گفتند: او دیگر حمامی نیست در بازار تیمچه‌ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است. به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می‌بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه‌ای شده‌ای، حمامی گفت: این نیز بگذرد.

مرد تعجب کرد گفت: دوست من، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟ چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود. مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود می‌خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می‌دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است. مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می‌بینم پادشاه فعلی و حمامی قبلی. گفت: این نیز بگذرد.
مرد شگفت زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می‌خواهی که باید بگذرد؟ ولی مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد. گفتند: پادشاه مرده است ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده حک کرده و نوشته است این نیز بگذرد.
هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد
هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد
گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
ارسال از شهره
برگرفته از Fun patogh

حتما بخونش

به نام خدا

خداوند، اون کسانی رو که ازش میخواهی کنارت باشن بهت نمیده، بلکه اون کسانی رو کنارت قرار میده که بهشون نیاز داری.....

بهشون نیاز داری تا کمکت کنن (تا کمک کردن رو یاد بگیری)، باعث رنجش تو بشن (چون تا گچ درد سنباده خوردن روتحمل نکنه، یک مجسمه زیبا نمیشه)، تو رو ترک کنن (تا یادبگیری روی پای خودت بایستی)، عاشقانه دوستت داشته باشن (تا بدونی که تو هم باید عشق بورزی)، تا از تو انسانی ساخته بشه که خداوند میخواد تو اونطور باشی.
خدای عزیزم، اون کسی که همین الان مشغول خوندن این متنه، زیباست (چون دلی زیبا داره)، درجه یکه (چون تو دوستش داری بهش نظر کرده ای)، قدرتمند و قوی و استواره (چون تو پشت و پناهش هستی) و من خیلی دوستش دارم. خدایا، ازت میخوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترین ها باشه. خواهش میکنم بهش درجات عالی (دنیائی و اخروی) عطا بفرما و کاری کن به آنچه چشم امید دوخته (آنگونه که به خیر و صلاحش هست) برسه انشاا... . خدایا، در سخت ترین لحظات یاریگرش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه.
خداوندا، همیشه و هر لحظه او را در پناه خودت حفظ بفرما، هروقت بهت احتیاج داشت دستش رو بگیر (حتی اگه خودش یادش رفت بیاد در خونت و ازت کمک بخواد) و کاری کن این رو با تمام وجود درک کنه که هر آن هنگام که با تو و در کنار تو قدم برمیداره و گنجینه توکل به تو رو توی دلش حفظ کرده، همیشه و در همه حال ایمن خواهد بود.
دوستت دارم دوست عزیزم !
از هم اکنون، زمان داره برات شمرده میشه ! در عرض 9 دقیقه حتما برات یه اتفاق خوشایندی خواهد افتاد یا یک خبر خوشی خواهی شنید ...
(نه چون این متن رو خوندی یا خوندن این متن شانس میاره یا ارسالش برای کسی باعث رسیدنه خبر خوش میشه ... ...
نه .... ... صرفاً یک اتفاق خوش برات خواهد افتاد به این خاطر که الان توی دلت میگی : خدایا توکل به تو )
ارسال از امین

تعریف از خود نباشه

این اتوبوس به راست میرود یا به چپ؟

محققان تصویر این اتوبوس را بین پیش دبستانی های امریکایی توزیع کرده و از آنها خواستند تا بگویند اتوبوس به سمت چپ در حال سفر است یا راست ؟


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

 
90 درصد از پاسخ دهندگان اعلام کردند اتوبوس به سمت چپ حرکت می کند. چرا که دری برای سوار شدن مشاهده نمی کنید!

ارسال از حامد
برگرفته از fun patogh

همیشه راه حل در گزینه پیشنهادی نیست

به هنگام بازديد از يک بيمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسيدم
شما چطور مي‌فهميد که يک بيمار روانى به بسترى شدن در بيمارستان نياز دارد يا نه؟
روان‌پزشک گفت:
ما وان حمام را پر از آب مي‌کنيم و يک قاشق چايخورى، يک فنجان و يک سطل جلوى بيمار مي‌گذاريم و از او مي‌خواهيم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهميدم. آدم عادى بايد سطل را بردارد چون بزرگ‌ تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زير آب وان را بر مي‌دارد... شما مي‌خواهيد تختتان کنار پنجره باشد؟

********
1. راه حل هميشه در گزينه هاي پيشنهادي نيست.
2. در حل مشکل و در هنگام تصميم گيري هدفمان يادمان نرود . در حکايت فوق هدف خالي کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پيشنهادي.
3.همه راه حل ها هميشه در تير رس نگاه نيست.
ارسال از زهره
برگرفته از fun patogh

چرا مردا شادترن؟

چرا مردها بندرت افسرده می شوند ؟!؟!؟!

مردان اصولا آدم های شادتری هستند



از موجودی به این سادگی چه انتظاری داری؟



نام خانوادگی تو باقی می ماند
تمام فضای گاراژ به تو تعلق داره
برنامه ریزی برای عروسی خود بخود انجام میشه
شکولات هم یک خوردنی دیگه ست
می تونی رئیس جمهور بشی
هرگز حامله نمیشی
برای رفتن به پارک آبی می تونی تی شرت سفید بپوشی
برای رفتن به پارک آبی می تونی اصلا هیچی نپوشی
مکانیک اتومبیل به شما راست میگه
تمام دنیا آبریزگاه توست
مجبور نیستی مصافت زیادی تا پمپ بنزین بعدی رانندگی کنی به این دلیل که دستشوئی این یکی خیلی کثیفه
مجبور نیستی برای اینکه بدونی مهره رو از کدوم طرف روی پیچ بچرخونی مدتی فکر کنی
کار یکسان، درآمد بیشتر
چین و چروک به تو شخصیت میده
لباس عروس 5000 دلاره، هزینه یک شب کرایه تاکسیدو فقط 100 دلاره
وقتی با دیگران حرف می زنی به سینه ت نگاه نمی کنن
کفش نو پای تو رو زخم نمی کنه،
می تونی همیشه یک حالت داشته باشی
مکالمه تلفنی تو فقط سی ثانیه طول می کشه
خیلی چیز درباره مخزن آب توآلت می دونی
برای 5 روز مرخصی فقط به یک چمدان احتیاج داری
خودت می تونی در تمام بطری ها رو باز کنی
با کوچکترین کار متفکرانه اعتبار زیادی کسب می کنی
اگر کسی فراموش کرد تو رو دعوت کنه
چه زن و چه مرد، بازم دوست تو باقی می مونه
سه تا شورت برای تو فقط 8.95 دلار خرج داره
سه جفت کفش از سرت هم زیاده
هرگز در اماکن عمومی مشکلی با بند لباس زیر نداری
تو قادر به دیدن چروک لباست نیستی
هرچیزی روی صورت تو همیشه به رنگ طبیعی باقی می مونه
یک مدل مو برای سالها، و یا ده ها سال کافیه
تو فقط باید موهای صورت و گردنت رو بتراشی
در تمام عمر می تونی با اسباب بازی بازی کنی
یک کیف پول و یک جفت کفش....و یک رنگ برای تمام فصلها کافیه
پاهات هر شکلی که باشن بازم می تونی شلوار کوتاه بپوشی
می تونی با چاقوی جیبی ناخن هات رو تمیز و مرتب کنی
برای سبیل گذاشتن اختیار تام داری
می تونی برای 25 نفر از بستگان روز 24 دسامبر در عرض 25 دقیقه هدیه بخری
پس عجیب نیست که مردها شادتر هستن
این ایمیل رو برای خانمهایی که طاقتشو دارن بفرست
و به آقایانی که از خواندنش کیف می کنن
مردان همینجوری شادتر هستن
ارسال از مهیار
برگرفته از fun patogh

انشای حیوانات


 انشاي دانش آموز کلاس دوم دبستان
ما حيوانات را خيلي‌ دوست داريم، بابايمان هم همينطور. ما هر روز در مورد حيوانات حرف مي‌زنيم ، بابايمان هم همينطور. بابايمان هميشه وقتي‌ با ما حرف مي زند از حيوانات هم ياد مي‌کند، مثلا امروز بابايمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداري که نشستي پاي تلوزيون؟ و هر وقت ما پول مي خواهيم مي گويد؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟
چند روز پيش وقتي‌ ما با مامانمان و بابايمان مي رفتيم خونه عمه زهرا يک تاکسي داشت مي زد به پيکان بابايمان. بابايمان هم که آن روي سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوري گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته يابو، پياده مي شم همچين مي زنمت که به خر بگي‌ زن دايي، بابايمان هم گفت: برو بينيم بابا جوجه و عين قرقي پريد پايين ولي‌ آقاهه از بابايمان خيلي‌ گنده تر بود و بابايمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابايمان گفت؛ مگه کرم داري آخه؟ خرس گنده مجبوري عين خروس جنگي بپري به مردم؟
ما نتيجه مي گيريم که خيلي‌ خوب شد که ما در ايران به دنيا آمديم تا بتونيم هر روز از اسم حيوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنيم و در موردشان حرف بزنيم و و نمي دانيم اگر در ايران به دنيا نيامده بوديم چه کاری بايد مي کرديم.
ارسال از مهدی
برگرفته از Fun patogh

اس ام اس ویژه عید سعید فطر

عید است و دلم خانه ویرانه، بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا
یک ماه تمام مهیمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا
عید سعید فطر مبارک
یا مهدی
************
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد / هلال ماه به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کسی برد / که خاک میکده عشق را زیارت کرد . . .
************
خبردار شدم از امشب ماه گرفتگى شروع می شه!
متاسفم که باید بگم اگر منو بگیرن حالا حالاها باید روزه بگیرى!
************
عید سعید فطر، عید آسودگی از آتش غفلت و رهیدگی از زنجیر نفس
بر میهمانان حضرت حق مبارک باد . . .
************
تا ز رویت گرفته ام روزه
جز به یادت نکرده ام افطار
چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانی
اللهم عجل لولیک الفرج
************
خداحافظ ماه پروردگار الرحمن الراحمین
خداحافظ ماه لحظه های افطار و سحر
خداحافظ ماه نعمت و رحمت و برکت
خداحافظ ماه شب های نورانی قدر . . .
************
رمضان آمد و روان بگذشت
بود ماهی به یک زمان بگذشت
شب قدری به عارفان بنمود
این معانی از آن بیان بگذشت . . .
عید فطر بر شما مبارک
************
عید سعید فطر و پایان ماه صیام، بخواهیم از خدای ذو الجلال و الکرام،
که تا سال آینده، صفا و پاکی دل، حفظ بشه و نباشیم از انسانهای غافل
************
عید سعید فطر و پایان ماه صیام
بخواهیم از خدای ذو الجلال و الکرام
که تا سال آینده، صفا و پاکی دل
حفظ بشه و نباشیم از انسانهای غافل
************
حلول ماه عید و شادی مسلمین است
پایان ماه روزه، برای صائمین است
نشاط و افتخار و شادی و سربلندی
از محک الهی برای مؤمنین است . . .
************
خدایا به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم که حاصل دسترنج یک ماه ی خود را در رمضان
از این به بعد هم حفظ کنیم.
)آمین(
************
نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد
باده خرم عید است که در ساغر شد
روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر
که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . .

************
خدایا به تو پناه می برم اگر این ماه تمام بشود و من را هنوز نبخشیده باشی . . .

************
قـربان هـلالت بـروم ای مـه شـوال
آورده ام از فـرط خوشـی در دو سـه تـا بـــال
ســی روز به امید وصالت سپری شد
خـم شد کمرم در رمضان همچو یکی دال
انســان از ایـــن روی بُـــود شـاد در این روز
چون باز شکم در جلــو واوسـت به دنبال . . .

************
عید فطر ضیافتی است برای پایان این میهمانی
عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و بجاست
عید فطر قبولی انفاقهای به قصد قربت است
عید فطر پایان نامه دوره ایثار و گذشت است . . .

************
این عید فرخنده را به همگی شما عاشقان و
دلدادگان صیام تبریک و تهنیت عرض می نمایم . . .

************
عید صیام آمد و ماه صیام رفت / لطف تمام آمد و فیض تمام رفت
شد عید فطر و لطف خدا باز تازه شد / گرد غم گناه ز جان عوام رفت
عیدتون مبارک

************
چه زود رفت این رمضان عمر ما
پس ، بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین . . .

************
به نظرت این بی عدالتی نیست که توی عید سعید فطر
به کسانی که اسمشون سعید هستش ، هدیه نمیدن !؟

************
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو ؛ یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
آیا چیزی قابل درو در این رمضان کاشتیم ؟

************
روی انتباع رمضان خط مشکی مکشید / روی آن را نور از دل بکشید
آمد آن عید که بودی منتظرش / هر چه خواهی به خدا گو بلند است کرمش
فطر آمد و فطریه ما چه شد یا رب / فطریه ما دیدن روی منجی است یا رب
عید فطر مبارک

************
افسوس که ایام شریف رمضان رفت / سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت . . .

************
وقتی یادم میاد خیلی ها بودن که پارسال آخرین ماه رمضونشون رو تجربه کردن
دلم میگیره آخه شاید این بار نوبت من باشه که آخرین مهمونی ماه رمضون رو تجربه کنم . . .

************
خدیا ، خروج از ماه مبارک را برای ما مقارن با خروج از تمامی گناهان قرار بده
آمین
)عید شما مبارک(

************
حلول ماه عید و شادی مسلمین است / پایان ماه روزه، برای صائمین است
نشاط و افتخار و شادی و سربلندی / از محک الهی برای مؤمنین است

************
با خوردن اگر حال تو جا می آید / خوش باش که ایام صفا می آید
آماده به حمله باش در این شب عید / وقتی که صدای ربنا می آید . . .
************
عید فطر مبارک. الان جلوی آینه بودم ماهو دیدم

************
کجایی؟؟ همه دارن رو پشت بوم دنبالت میگردن
آخه ماه من میخوان ببینن فردا عیده یا نه
************
با تمام شدن ماه رمضان در های رحمت خدا بسته خواهد شد. لای در نمونی!

************
می تونی چشماتو ببندی و منو تو ذهنت تصور کنی؟
تونستی؟به شما تبریک می گم! شما ماه رو دیدید! عید سعید فطر مبارک

************
عید فطر، روز چیدن میوه های شاداب استجابت مبارک باد

************
با فرا رسیدن عید سعید فطر امشب همه ی اصفهانی ها در اقدامی عجیب بیرون از خانه خوابیدند تا فطریه ی خود را نپردازند!!!!

************
همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه، حس غریبی دارمچه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه
************
استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان

************
به دلیل استقبال بی نظیر شما روزه داران عزیز, عید فطر به تعویق افتاده و ماه رمضان تا یک ماه دیگر تمدید گردید!
************
خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم ولی بازم احساس می کنم نتونستمیعنی سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟
************
فطر آمده خوردنی فراوان بخوریدپیتزا و کباب و مرغ بریان بخوریـد
دزدانه اگر در رمضان می خوردید / شوال رسیده پس نمایان بخورید !


************
کم کم غروب ماه خدا دیده می شود / صد حیف ازین بساط که برچیده میشود
در این بهار رحمت و غفران و مغفرت / خوشبخت آنکسی ست که بخشیده میشود
************
روزه یکسو شد و عید آمد و دل ها برخاست / می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
عید بر عاشقان مبارک


************
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت / صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

 !او ن سمت صورتت
ممممممموه
!عیدت مبارک نماز روزه هات هم قبول
************
صورتت رو بیار جلو
مممممموه
************
بگذشت مه روزه و عید آمد و عید آمد / بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد
آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد / معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد
************
رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر / اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر
عید فطر مبارک
************
به مه روزه مرا توبه اگر در خور بود / روزه بگذشت و کنون نیست مرا آن درخور
شب عید آمد و می خواهم بر بام جهنم / گویم از نو شدن ماه چه دارید خبر؟

برگرفته از گروه Persian Gulf